کاش پشت در چوبی خانه قدیمیمان ، مادر بزرگم بود
و انتظار می کشید من از مدرسه برگردم
بغلم کند.. دستش را درجیبش کند
و یه مشت نخود و کشمش در دستم بگذارد....!!!!
مادر بزرگ نیست ... رفته...
سال هاست کسی منتظرم نیست...
10 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/12/16 - 19:52
دلم براش خیلی خیلی تنگ شده
1392/12/16 - 19:56متن زیبایی بود..
1392/12/16 - 20:08بانو..
لایک...
مادربزرگهاهمه نعمتند...
خدایش بیامرزد...
........
مادربزرگ من هم فوت کرده...
نوستالژی...
عشق...
احساس..
یادش بخیر...
مرسی واقعا هیچکس مثل مادربزرگها نمیشن
1392/12/16 - 20:13